غـــروب بود ،
پـرندگان ،
از پروازی به پرواز دیگر می رفتند...
غبار ِ حادثه ،
همه در آسـمان ِ وطـن بــود.
جه پـــروازی ! چـه پــروازی !
یک به یک شکسته بال و خونین
افتادند. . . ! ؟
آن شد که خــون ،
با بهار در آمیخت ،
و جوجه های سر از تخم ،
بیرون زده ،
از آسمان ترسیدند . . .
پرواز ،
معنا نیافت . . . ! ! ؟ ؟
ح _ ب
تــــــوهــم
24/04/1392